هرسالروزتولدم شمع هاي بيشتري براي بودنم اشك ميريزند....
دوباره دارد غروب می شود....دلهره دارم و یک غم عجیب...و فاصله دارم، از خودم.
این منم با اندیشه های سبز برای امروز و فردایم کنار تو...تولد من است و امشب سخت در خود فرو می روم.غرق اندیشه هایم می شوم و دوباره آن بغض سنگین می آیدو در گلویم می نشیند و من چه ساده سکوت را می پذیرم.شب تولد من است و من در بهت و حیرت گذر از این روزها و آن روزها...من چه باور نکردنی جوان مانده ام...پس از آن همه سختی...تنهایی و عذاب...من گذشته را با خود دارم...امروز را زندگی و فردا را روشن می بینم...من شبیه هیچ کس نیستم....
غروب شد...زانوهایم را بغل می گیرم و به خورشید خیره می شوم...چراغ ها روشن می شوند و من یک شمع روشن می کنم: یک سال گذشت.حال مر امسال زیباتر کن...تو و فقط تو ای خدای من...
برچسبها: